مثل همیشه به پایان ترم که نزدیک میشم کارهام چند برابر میشه و فشار کارهای دانشگاه زیاااااد کلاس های دیروز و امروز رو الحمدالله رفتم . دیروز عصر همراه خانم همسایه و پسری رفتیم یک دوری توی شهر زدیم و من برای خودم ترشی و لواشک گرفتم و خانم همسایه هم ما رو بستنی مهمان کرد ، بعدش هم رفتیم سنگکی و من برای خودم و خانم همسایه نفری یه سنگک گرفتم . امروز عصر هم درست زمانی که من تصمیم گرفتم یک دستی به سر و روی خونه بکشم و بعد برم سراغ طرحم خانم همسایه طبقه دوم تماس گرفت و گفت دختر کوچولوش بدجوری داره گریه میکنه و میگه بریم بیرون ولی بیرون سرده و باد میزنه محمدرضاجون بیدار هست که من فاطمه رو بیارم بالا ؟ خب من هم استقبال کردم چون کلا بچه ...